حالا یک سال و نیمه ؛من میرم،خواهرم نیست ،خواهرم میره و من نیستم.

دلم خونه میخواد؛

پیش مامان بشینم و سختی های زندگی ِ تنها رو جوری تعریف کنم  اینقد با مامان و بابا بخندیم که اشک بیاد از چشمامون.

بدجوری زمستونه حتی وقتی یدونه برف  م رشت نباریده.