۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیر که نه؛کلا نمیگذره

از بین تموم قرصاش،فقط قرص پروستاتشو بلد بود کِی باید بخوره...چون قبلا هم میخورد.قرصاش زیاد نبودن...مهم هم نبودن.کاری نمیکردن براش.

۴صبح یه نوبت خوردنش بود...۵ -۶نفر آدم پا میشدیم...آخه خواب نبودیم؛خوب نبود حالمون .

دورش میشستیم.

نمیدونست ؛

ما که میدونستیم ...

قرص نارنجیشو بلد بود حتی اینکه یه روز در میون باید بخوره و یه درمیونش کِیه..

نیست؛

عکسش هست.

همین موقع ها بود که میدونستیم سال بعدش نیست.

دلم هواشو کرده ...

خوبم^__^

کلی آدم دور و برت هم که باشه یه موقع هایی دلت تنهایی میخواد نه اینکه افسرده شدی نه اینکه خوشی زده باشه زیر دلت... نه؛فقط میخوای که با خودت رو راست باشی.بشینی با خودت سنگاتو وا بکنی که داری چیکار میکنی خوبه حالت؟همینو میخوای؟همین حالتو؟داری درست میری جلو؟کلی چیزای دیگه...

تهش به هرچی برسی خوبه.چه اینکه بفهمی حالت خوبه و چه بفهمی نه ،یه جای کار میلنگه با اینکه همه چی آرومه.

+خدایا شکرت،همه چی آرومه با تموم اشتباهایی که کردم و تمومی نداره.

تو در من زنده ای‌‌...

از چه گویم؟

از که گویم؟

با که گویم؟

که این دیوانه را 

از خود خبر نیست.

#فریدون_مشیری